قصه قارچ و حیوانات در جنگل مهربانی 🥰
قصه قارچ و حیوانات ما در یگ جنگل قشنگ پهناور اتفاق میوفته. جنگلی که پر از درختان بزرگ سرسبز، گیاهان مختلف و حیوانات خوب و مهربان است. داستان قارچ و مورچه یک داستان بسیار آموزنده و قشنگ است. با قصه قارچ و حیوانات جنگل مهربان همراه ما باشید.
قصه قارچ و حیوانات
مورچهای در جنگل گردش میکرد که ناگهان با ملخی روبرو شد، ملخ گفت هوا داره ابری میشه می خواد بارون بیاد برو تو خونت اما تا مورچه به خودش بیاد، یهو بارون گرفت.
مورچه با خودش گفت: “کجا بروم تا باران خیسم نکند؟ ” کمی اینو رو اونور و نگاه کرد. او در میان چمنزار قارچ کوچکی دید. به طرفش دوید که زیر چترش برود. مورچه قصه زیر قارچ مهربان نشسته بود تا باران بند بیاید، اما باران شدیدتر میشد.
در همین حال پروانهای از راه رسید، مورچه گفت:”تو را کجا جا بدهم؟ جا تنگ است، من به زحمت جا میگیرم“
پروانه گفت:”عیب ندارد! یک جوری جا میگیریم تا باران بند بیاید.” مورچه پروانه را آنجا جا داد. باران باز هم شدیدتر شد.
یک موش به سوی آنها دوید و گفت: مرا هم جا بدهید.
قصه قارچ و حیوانات ما در یک جنگل مهربان با حیوانات مهربان بود اما زیرِ یک قارچ مگه چقدر می تونست جا داشته باشه؟
خلاصه پروانه گفت: تو را کجا جا بدهیم؟ جایمان خیلی تنگ است.
موش سرش را کمی کج کرد و گفت: نمیشود کمی تنگتر بنشینید؟
مورچه و پروانه کمی تنگتر نشستند تا موش هم به کنار آنها بیاید. باران همین طور میبارید و انگار نمیخواست بند بیاید.
فایل صوتی داستان قارچ و مورچه
گنجشکی که از کنار قارچ رد میشد، آنها را دید. با گریه گفت: پرهایم خیس شدهاند. بالهایم خسته شدهاند! بگذارید من هم زیر قارچ بیایم تا پرهایم خشک بشوند.
مورچه و پروانه و موش دلشان برای گنجشک سوخت. کمی جا به جا شدند تا گنجشک قصه هم زیر قارچ کوچولو بیاید.
در قصه قارچ و حیوانات مهربان چه خبر شده؟ همه دارن میان زیرِ قارچ و همه هم، جا می شوند. نگو به جز حیوانات، قارچ ما هم مهربان است. همراه با آب باران رشد می کند، در نتیجه زیر کلاهش جا بیشتری پیدا می شود.
همان وقت خرگوش با عجله سَررِسید و داد زد: مرا مخفی کنید! مرا یک گوشه پنهان کنید. روباه میخواهد مرا بگیرد.
مورچه و پروانه و موش و گنجشک با عجله جا به جا شدند. یک جوری خرگوش را جا دادند و او را پشت خودشان پنهان کردند. در همین حین روباه دوان دوان سررسید و پرسید: خرگوش را ندیدید؟
مورچه و پروانه گفتند: نه ندیدیم! در اینجا فقط ما هستیم، منتظریم تا باران بند بیاید و بعد هم برویم.
روباه دمش را تکان داد. کمی فکر کرد!
به دور قارچ چرخید.
اگر می خوای بدونی بقیه قصه قارچ و حیوانات چی میشه فیلم بالارو نگاه کن.