شهر قارچ های رنگی انیمیشن قصه
شهر قارچ های رنگی انیمیشن قصه، یک قصه تخیلی لذتبخش.. روزی روزگاری شهری بود پر از قارچهای رنگارنگ کوچک و بزرگ. این شهر ما همه چیزش شبیه قارچ بود. خونههای قارچی، تیر برقای قارچی، مغازههای قارچی، قارچها به همه رنگی وجود داشتند.بخاطر وجود قارچهای رنگارنگ به این شهر میگفتن شهر رنگی رنگی. برخی هم شهر قارچها صدا میزدند.
یه روز مامان پروانه به همراه بچه پروانهها اومدن به این شهر زیبا، از دیدن اینهمه زیبایی هیجانزده شدن.
شهر قارچ های رنگی انیمیشن قصه، یک قصه تخیلی لذتبخش..
وقتی که اینهمه رنگ رو در کنار هم دیدن باهم گفتن وای چه شهر زیبایی، چقدر رنگارنگه، چه قارچهای خوشگل و رنگارنگی داره. بچهها یه مقدار که پرواز کردن خسته شدن و جایی رو میخواستن برای نشستن و استراحت کردن.
هیچ گلی رو برای نشستن پیدا نکردن، پروانه زردرنگ با بیحالی و بیحوصلگی گفت، مامان من گشنه هستم. اما مامان پروانه گفت بچهها اینجا غذایی نیست و همه قارچها از خاک بیرون اومدن.
بهتره کمی حوصله و صبر داشته باشید تا غذایی پیدا کنیم. پروانه کوچولو شروع به گریه کرد و گفت چرا هیچ کسی اینجا نیست که با من بازی کنه، من خسته شدم.
مامان پروانه گفت بچهها صبر کنید، حوصله داشته باشید. صدای پرندۀ خوش صدایی رو شنیدن که آواز میخوند و جلوتر هم باران رنگی رنگی میبارید. مامان پروانه گفت منکه گفتم صبر داشته باشید.