قارچ کوچولو داستانی زیبا و جذاب برای کودکان
مانهوا قارچ کوچولو داستانی زیبا برای آشنایی کودکان با نعمتهای خدا است. در مورد باران و قصه قارچ کوچولویی است که چطور میتواند دوستیهایی ایجاد کند.
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یه روز خوب بارونی بود.
زمین خوشحال… پرندگان خوشحال… شکوفهها هم خوشحال… همه و همه شاد و خوشحال.
اما عزیزان من، در این موج خوشحالی قناری خوش آواز با پرهای خیسش دنبال جایی میگشت…
درهمین لحظه چشمش به قارچ کوچولویی افتاد که قبلا آنجا نبود، خودش را به زیر قارچ کوچک رساند، تعجب سرتاسر وجودش را فراگرفته بود … باخودش گفت خدای من چند لحظه پیش از اینجا آمدم؛ این قارچ کوچک اینجا نبود…
قصه قارچ کوچولو
بله بچه قناری در زیر چتر قارچ کوچولو که با زور و زحمت جای گرفته بود، باران زیبا را تماشا میکرد. درهمین لحظه صدای جیک جیک ضعیف گنجشکی به گوشش رسیدکه دنبال جا میگشت…
قناری با خود گفت: این قارچ خیلی کوچک است و جایی برای کسی دیگر نیست ولی خدا را خوش نمیاد من اینجا باشم و گنجشک در زیر باران بماند، او را صدا زد و گفت: دوست عزیز، بیا اینجا …بیا اینجا…گنجشک هم قبول کرد.
گنجشک و قناری به راحتی در زیر قارچ جای گرفتند، قناری از اینکه توانسته بود گنجشک را در زیر قارچی به آن کوچکی جای دهد خیلی تعجب کرده بود. ناگهان صدای کمک خواستن چلچله به گوششان رسید، قناری گفت: شما هم بفرمایید … شما هم بفرمایید
چلچله و گنجشک و قناری گرم صحبت بودند که بلبل خودش را به آنجا رساند، با اجازه و سلامی گرم در کنار آنها نشست… همه تعجب کردند که چگونه در زیر قارچ کوچولو با زحمت جای شدهاند و بلبل هم در کنار آنها نشست.
سپس همه با هم با صدای بلند این شعر را خواندند:
خدای ما مهربونه ……………….. آب رو به قارچ میرسونه
کمکم بزرگ میشه قارچ …………. اندازۀ سر پارچ
خدا را شکر همیشه …………….. بهتر از این نمیشه
داستان(مانهوا قارچ کوچولو) وشعراز:کوروش زارعی