انیمیشن مورچه و زنبور و قارچ قرمز
سلام مادرهای مهربان، همانطور که می دانید که داستان و قصه می تواند در تربیت و شکل گیری شخصیت کودک شما و آموزش مسائل مختلف بسیار تاثیرگذار باشد. البته شخصیت های انیمیشنی تخیلی هستند و دقیقاً زندگی و عمل آنها در دنیای واقعی و حقیقی نیست، اما، پیام و قصد و پشت پرده هر شخصیت کارتونی بر اساس واقعیتهای زندگی است، و هیچکس نمیتواند انکار کند که بچهها نمیتوانند از انیمیشنها درس زیادی بگیرند.کنجکاوی و هیجان از مشاهده هر چیزی در شخصیت های کارتونی، اجازه می دهد تا بچه ها به مشاهده مواردی جدید در محیط اطرافشان بپردازند.
داستانی که پیش روی شماست برای ایجاد همین حس کنجکاوی و تلاش برای دانستن بیشتر در کودک شما نگاشته شده است. تا با آموخته های بیشتر از بسیاری از آسیب های جسمی و روحی در امان باشند و در نتیجه آینده درخشان تری هم برایشان رقم بخورد.امیدوارم با نوشتن این داستان برای کودک عزیزتان ما هم سهمی در بهبود و رشد شخصیت آنها داشته باشیم.
سلام دوست کوچولوی من
آماده ای که یک داستان جالب از یک اتفاق یهویی، در یک جنگل پر از ماجرا که بین مورچه و زنبور و قارچ قرمز افتاد را بخوانی؟ داستانی که با خواندنش می توانی چیزهای جدید یاد بگیری. حالا بریم که باهم بخوانیم و ببینیم که چه اتفاق هایی در جنگل افتاد: زنبورعسل قصه ی ما مثل همیشه پرانرژی و پرتلاش،تو هوای ابری و لای گل های رنگارنگ و خوشبو در حال پرواز بود و شهد گل ها رو جمع آوری می کرد.
میدونی که غذای زنبورعسل شهد گل ها است. از شهد گل ها زنبورها تغذیه می کنند و در نهایت عسل تولید می کنند. همان عسل شیرین و خوشمزه ایی که صبحانه ها میخوریم.زنبورعسل قصه ی ما که اسمش زنبورک است، همینطور که مشغول جمع آوری شهد گل ها بود و کم کم میخواست به سمت کندو برگردد، یکدفعه ای احساس کرد که بال هایش دارند خیس می شوند! نگاه کرد به آسمان، باران می آمد. خیلی ناراحت شد، چون که بال هایش داشتند خیس وخیس تر می شدند و با بال های خیس و در باران دیگر نمی توانست پرواز کند و شهدهایی که جمع کرده بود را به کندو برساند.
زنبورک و کلاهک قارچ قرمز
نگاهی به اطرافش انداخت که ببیند کجا می تواند برود تا از قطرات باران در امان باشد، چشمش افتاد به یک قارچ قرمز با خال های سفید، به نظرش زیر کلاهک آن پناهگاه خوبی بود. پس خودش را رساند به قارچ و زیر کلاهک قارچ قرمز پناه گرفت و وقتی که نشست، همینطور قطرات باران از روی بالهایش به زمین می ریخت. زنبورک که حالا حسابی خیس شده بود با ناراحتی با خودش گفت: الان تو کندو دوستانم منتظرم هستند ولی تو این باران تند چطوری می توانم خودم را به کندو برسانم؟
کمی آن طرف تر مورچه ها ی جنگل بودند، مورچه هایی که تو هر شرایط سختی کار می کنند و برای زمستان آذوقه جمع می کنند.مورچه ها به محض اینکه باران آمد، سریع برگ هایی که روی زمین بودند رو برداشتند و روی سرشون گرفتند تا خیس نشوند.کرم سبز رنگی هم که اسمش سبزک بود همراه با کفش دوزک زیر باران بودند و نمی دانستند کجا بروند تا دیگر خیس نشوند. به نظرت آنها چه کاری کردند تا خیس نشوند؟
کرمک و کفش دوزک و قارچ قرمز
حالا ادامه داستان را بخوانیم تا بفهمیم برای کرمک و کفش دوزک چه اتفاقی اقتاد و چه کاری کردند.مورچه ها که زنبور عسل رو غمگین و تنها زیر قارچ قرمز دیدند، یک دونه برگ برداشتند و پیش زنبورک رفتند. با گرفتن برگ روی سر زنبورک که نمی توانست پرواز کند کمکش کردند و تا رسیدن به کندو او را همراهی کردند.زنبورک با رسیدن به کندو و دیدن دوستانش حسابی خوشحال شد و شهدهایی را که جمع کرده بود را به آنها داد.با رفتن زنبورک از زیز قارچ قرمز، سبزک و کفش دوزک هم رفتند و زیر قارچ پناه گرفتند چون الان دیگر هر دوی آنها زیر کلاهک قارچ جایشان می شد و اینطوری آنها هم دیگر خیس نمی شدند.
کم کم باران بند آمد و هوا آفتابی شد و رنگین کمان قشنگی در آسمان دیده شد.با تمام شدن باران همگی شاد و خوشحال بیرون آمدند و رنگین کمان زیبا را تماشا کردند.خواهر سبزک هم تمام این مدت در یک سیب قرمز که روی شاخه درخت بود، پناه گرفته بود و از اون بالا شاهد همه ماجرا ها بود. حالا با تمام شدن باران می توانست پیش برادرش برگردد.
راستی دوست کوچولوی من، در مورد قارچ قرمز با خال های سفید چه چیزهایی میدانی؟اینکه چطوری و کجاها رشد می کند؟ و اینکه قابل خوردن و استفاده است؟ اگر دوست داری بیشتر یاد بگیری، می توانی در سایت ما در مورد قارچ قرمز کلی عکس و مطلب جالب ببینی و بخوانی.
انیمیشن و قصه های مرتبط با قارچ را در در سایت هاگ ببینید و بخوانید.